بیوگرافی شهیدان
بیوگرافی شهید دکتر مصطفی چمران + تصاویر
بِسْمِالله الرََّّحْمنِ الرََّّحیمِ
منالمؤمنینرجالصدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضینحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا.
«قرآن کریم- الاحزاب آیه۲۳»
سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، از اسوهای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، از شیر بیشه نبرد و عارف شبهای قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه محال است.
سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالکاشتر جنوب لبنان و حمزه کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمیتوان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمیشود توصیف نمود و سنجید.
این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.
دکتر مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.
تحصیـلات:
وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال ۱۳۳۶ در رشته الکترومکانیک فارغالتحصیل شد و یکسال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت.
وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال ۱۳۳۷ با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقاتعلمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
فعـالیتهای اجتماعی:
از ۱۵سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعتنفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضتملی ایران در کشمکشهای مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سختترین مبارزهها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.
در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولینبار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایهریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع میشود. پس از قیام خونین ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امامخمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشتساز میزند و همه پلها را پشتسر خود خراب میکند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و همفکر، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترین دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او گذارده میشود.
به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملیگرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین میشود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمیتوان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید میکند که مات هنوز نمیدانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه میدهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.
بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا میکند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان میشود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.
او به کمک امام موسیصدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی نموده که در میان توطئهها و دشمنیهای چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده میکند و علیگونه در معرکههای مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو میرود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، حسینوار به استقبال شهادت میتازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمیآورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قلههای بلند کوههای جبلعامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و بر دامنه کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران:
دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از ۲۳ سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر میاندازد تا سریعتر و قاطعانهتر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیه فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و اراده آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت میگردد.
در کردستـان:
در آن شب مخوف پاوه، همه امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دلشکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتلعام شده بودند و همه شهر و تمام پستی و بلندیها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. باران گلوله میبارید و میرفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقیمانده را نجات دهد و شهر مصیبتزده را از سقوط حتمی برهاند.
آنگاه فرمان انقلابی امامخمینی(ره) صادر شد. فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در ۲۴ ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهده دکتر چمران واگذار شد.
رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همه تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت،قدرت رهبری و برنامهریزی دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالیترین مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانیها به وقوع پیوست و در عرض ۱۵ روز شهرها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای انقلاب اسلامی درآمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند.
وزارت دفـاع:
دکتر چمران بعد از این پیروزی بینظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امامخمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید.
در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامههای اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب و امنیت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سرمنزل مقصود برساند.
مجلـس:
دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش، حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ارتش به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود. در یکی از نیایشهای خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر میگوید: «خدایا، مردم آنقدر به من محبت کردهاند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کردهاند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک میبینم که نمیتوانم از عهده آن به درآیم. خدایا، تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.»
وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورایعالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا بطور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.
در خوزستـان:
گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کمکم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین، پیروزیها و شکستها، شهامتها و شهادتها و ایثارگریهای آنان بودند، به گوشهای از این خدمات که دکترچمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند.
ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامهها بود که به کمک آن، جادههای نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهای آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یکماه، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقبنشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.
یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود، ولی به علت عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندینبار نیروهایی بین دویست تا یکهزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت کنند.
محرم ماه شهادت و پیروزی سوسنگرد:
پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دلبسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومینبار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهای او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند.
دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش فراوان خود و آیتالله خامنهای، ارتش را آماده ساخت که برای اولینبار دست به یک حمله خطرناک و حماسهآفرین نابرابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوهای جدید از جانب جاده اهواز- سوسنگرد به دشمن یورش بردند. شهیدچمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر میشتافت که در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو میرفت. در این هنگام بود که نبرد سختی درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطهای به نقطهای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر میرفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلوله خود گرفته بودند، تانکها به سوی او تیراندازی میکردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین(ع) و در راه حسین(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر میداد. در همین اثناء، همرزم باوفایش به شهادت رسید و او یکتنه به نبرد حسینگونه خود ادامه میداد و به سوی دشمن حمله میبرد. هرچه تنور جنگ گرمتر کیشد و آتش حمله بیشتر زبانه میکشید، چهره ملکوتی او، این مرد راستین خدا و سرباز حسین(ع)، گلگونتر وشوق به شهادتش افزونتر میشد تا آنکه در حین «رقص چنین میانه میدان» از دو قسمت پای چپ زخمی شد. خون گرم او با خاک کربلای خوزستان درهم آمیخت و نقشی زیبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفرید و هنوز هم گرمی قطرات خون او گرمیبخش رزمندگان باوفای اسلام و سرخی خونش الهامبخش پیروزی نهایی و بزرگ آنان است.
با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد. سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی میداد.
خبر زخمی شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزدیکی دروازه سوسنگرد، شور و هیجانی آمیخته با خشم و اراده و شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بیمحابا به پیش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمنده مؤمن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند. دکتر چمران با همان کامیونی که خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد، اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگهای نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهیدفلاحی، فرمانده لشگر ۹۲، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهیدمحلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد و درهمان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات اللهکبر را مطرح کرد.
آغاز حرکت مجدد:
به رغم اصرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالی که در کنار بسترش و در مقابلش نقشههای نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مینگریست و مرتب طرحهای جالب و پیشنهادات سازنده در زمینههای مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه میداد. کمکم زخمهای پای او التیام مییافت و او دیگر نمیتوانست سکون را تحمل کند و با چوب زیربغل به پا خاست و بازهم آماده رفتن به جبهه شد.
به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دیماه ۵۹) که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ماشد و فاجعه هویزه به بار آمد، دیگر تاب نشستن نیاورد، تعدادی از رزمندگان شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند هلیکوپتر که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زیربغل دست به عملی بیسابقه و انتحاری زد. او در حالی که از درد جنگ به خود میپیچید و از ناراحتی میخروشید، آماده حمله به نیروهای پشت جبهه و تدارکاتی دشمن در جاده جفیر به طلایه شد که به خاطر آتش شدید دشمن، هلیکوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هویزه بگذرند و حمله هوایی دشمن هلیکوپترها را مجبور به بازگشت ساخت که وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی بود.
دیدار امام امت:
بالاخره در اسفند ماه ۵۹ چوب زیربغل را نیز کنار گذاشت و با کمی ناراحتی راه میرفت و همراه با همرزمانش از یکایک جبهههای نبرد در اهواز دیدن کرد.
پس از زخمی شدن، اولینبار، برای دیدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش میداد، او و همه رزمندگان را دعا میکرد و رهنمودهای لازم را ارائه میداد.
دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبههها وجود داشت دائماً رنج میبرد و تلاش میکرد که با ارائه پیشنهادات و برنامههای ابتکاری حرکتی بوجود آورد و اغلب این حرکتها را توسط رزمندگان شجاع و جانبرکف ستاد نیز عملی میساخت. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپههای اللهاکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سیویکم اردیبهشت ماه سال شصت، با یک حمله هماهنگ و برقآسا، ارتفاعات اللهاکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین کسانی بود که پای به ارتفاعات اللهاکبر گذاشت؛ درحالی که دشمن زبون هنوز در نقاطی مقاومت میکرد. او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یاران خود توانستند با فداکاری و قدرت تمام تپههای شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالی که دیگران در هالهای از ناباوری به این اقدام جسورانه مینگریستند.
پس از پیروزی ارتفاعات اللهاکبر، اصرار داشت نیروهای ما هرچه زودتر، قبل از اینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و شهیدچمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری جان بر کف ستاد جنگهای نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.
فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه و خطرناک و غرورآفرین بود. نیروهای مؤمن ستاد پلی بر روی رودخانه کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند. از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای برگ فتح کردند. این اولین پیروزی پس از عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا بود که به عنوان طلیعه پیروزیهای دیگر به حساب آمد.
در سیام خردادماه سال شصت، یعنی یکماه پس از پیروزی ارتفاعات اللهاکبر، در جلسه فوقالعاده شورایعالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیتالله اشراقی شرکت و از عدم تحرک وسکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.
این آخرین جلسه شورایعالی دفاع بود که شهیدچمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غمانگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.
به سوی قربانگاه:
در سحرگاه سیویکم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکترچمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دستهای از دوستان صمیمی او میگریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم مینگریستند. از در و دیوار، از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت میوزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثهای بزرگ و زلزلهای وحشتناک بودند. شهیدچمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظه حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آماده حرکت به جبهه است.»
همه اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع میکردند و با نگاههای اندوهبار تا آنجا که چشم میدید و گوش میشنید، او و همراهانش را دنبال میکردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی میکرد.
دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسه مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بیسابقهای نصیحت کرده بود و خدا میداند که در پس چهره ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنجها، شنیدن دروغ و تهمتها و دمبرنیاوردنها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینک او خود به قربانگاه میرفت. سالها یاران و تربیتشدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایشهای سخت محک میزد و میآزمود، او را هر چه بیشتر میگداخت و روحش را صیقل میداد تا قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید.»
به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیتالله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرینبار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرماندهشان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهرهای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، میبرد.»
خداوند ثابت کرد که او را دوست میدارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.
شهـادت:
سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظی و دیدهبوسی کرد، به همه سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیکترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده میشد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانیهای دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثهای جانکاه بودند که خمپارهها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپارههای صدامیان، یکی از نمونههای کامل انسانی که مایه مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسانهای علیگونه و یکی از یاران باوفای امامخمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.
ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکشهای دیگر صورت و سینه دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهره ملکوتی و متبسم و در عینحال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عمیقاً سخنها داشت، ولی ظاهراً دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگان نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت.
در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید دکترچمران نامیده شد، کمکهای اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بیجانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»
از شهادت انسانساز سردار پرافتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند.
امواج خروشان مردم حقشناس ما، خشمگین از این جنایت صدام و اندوهبار و اشکآلود، پیکر پاک او را در اهواز و تهران تشییع کردند که «انالله و انّاالیه راجعون.»
بلی، اینچنین زندگی سراسر تلاش و مبارزه خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و اینچنین در کربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسینگونه به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج کرد و به آرزوی دیرین خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نایل گشت. خدایش رحمت کند و او را با حسین(ع) و شهدای کربلا محشور گرداند.
والسلام علی مناتبعالهدی
شهید سیدحسن واعظى + وصیت نامه
فرازی از وصیت نامه شهید سیدحسن واعظى
اى روساى مملکتى و مسئولین از یکایک شما خواهش می کنم که اگر این مسئولیت بزرگى که بردوش شماست و باکمال رغبت نمى توانید انجام بدهید واگذار به اشخاص مورد اطمینان کنید.
بیوگرافی شهدا ، زندگینامه شهدای ایران,بیوگرافی شهدا ، زندگینامه شهدای ایران,بیوگرافی شهدا ,زندگینامه شهدا ,شهیدان,شهدا ,رزمندگان
تاریخ تولد :۱۳۱۴/۶/۵ تاریخ شهادت:۱۳۶۳/۱۰/۱۰
فرازی از وصیت نامه شهید سید حسن واعظی
۱٫ بعد از حمدى بى پایان از الطاف و رحمت هاى الهى خصوصا نعمت ارزانى داشتن اسلام و قرآن و تشیع و امامت و ادامه آن یعنى اصل مسلم اسلامى از ولایت فقیه. ۲٫ از خانواده می خواهم که از پیش گاه خداوند بخواهید شهیدى که براى بارور شدن انقلاب اسلامى داده اید و این قربانى ناقابل که در راه ولایت فقیه داده اید را قبول فرماید. ۳٫ همیشه صبور باشید تا دیگران نیز از شما سرمشق بگیرند و همیشه با دل شکسته و با تعهد به اسلام از خداوند نابودى دشمنان اسلام را خواهان باشید در فکر اسلام باشید که اسلام در خطر است. ۴٫ فرزندانم شما موقعى فرزندانم هستید که به آنچه اسلام و پیامبر اسلام گفته است عمل کنید. ۵٫ همسرم تو خود میدانى و عامل آن هستى که یک مادر خوب در این کلبه کوچک و محقر مى تواند دانشگاهى اسلامى بسازد فرزندان را بسازد و تربیت کند که دنیاى اسلام را آباد کند و شرایطى لازم است که امیدورام خداوند به آبروى جدتان زهرا (سلام الله علیها) یار و یاور شما باشد. ۶٫ وحدت را حفظ کنید و با شرکت در نماز جمعه که بزرگ ترین سلاح مى باشد ضربه محکمى بر دهان ابر قدرت هاى جهان خوار بزنید. این هدیه خدا را تنها نگذارید. ۷٫ از نماز شب کوتاهى نکنید که این راهى است براى رسیدن به کمال انسانى. ۸٫ اگر از کشته شدن من باخبر شدید خواهش مى کنم خوشحال بوده و به جاى تسلیت به خانوداه ام تبریک بگویید. ۹٫ به یاد حسین زهرا (سلام الله علیها) و اهل بیت غریبش گریه کنید. وقتی که مرا از تابوتم برمى دارید و در خاک مى گذارید براى شهادتم به یکدیگر تبریک بگویید. ۱۰٫ برادران پاسدار، سعى کنید از انقلاب اسلامى و گسترش آن برمبناى ایدئولوژى اسلام اصیل خواسته هاى جمهورى اسلامى و در راس آن فقط ولایت فقیه را خوب پاسدارى کنید. ۱۱٫ سعى کنید سپاه را در کالبد تشکیلات به پیش ببرید چرا که به گفته شهید مظلوم بهشتى انقلاب که فاقد تشکیلات باشد پایه هایش فرو مى ریزد. ۱۲٫ اى امت اسلامى، هرگز فریب منافقین و روشنفکران غرب زده و شرق زده را نخورید و روحانیت مبارز را حامى باشید. ۱۳٫ اى روساى مملکتى و مسئولین از یکایک شما خواهش می کنم که اگر این مسئولیت بزرگى که بردوش شماست و باکمال رغبت نمى توانید انجام بدهید واگذار به اشخاص مورد اطمینان کنید. ۱۴٫ در پایان خدایا بسوى تو مى آیم مرا در جوار رحمت خود سکنى ده.
شب بیست و یکم رمضان مورخ /۶۳/۱۰/۴ اذان صبح
زندگینامه شهید شهباز جهانگیری + عکس
فرازی از وصیت نامه شهید شهباز جهانگیری
شهادت نه این است که شما را نمىخواستم و مىخواستم از پیشتان بروم نه، من عشق جانسوز تر دارم و سعى مىکنم که عاشق واقعى او شوم چرا که خداوند امرکرده است، هر که عاشق من شود او را خواهم کشت و هر کس را من بکشم خون بهایش خودم هستم.
بیوگرافی شهدا ، زندگینامه شهدای ایران,بیوگرافی شهدا ,زندگینامه شهدا ,شهیدان,شهدا ,رزمندگان
تاریخ تولد :۱۳۴۱/۱۲/۱ تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۲/۲۵
فرازی از وصیت نامه شهید شهباز جهانگیری
۱٫ سپاس خداى را که در زمان مردى از تبار هابیلیان و از دودمان حسین (علیه السلام) زندگى کردم و از رهنمود هایش شهادت را یافتم. ۲٫ به شما بشارت می دهم راهى را پیمودم، انشاءالله راه ائمها طهار و راه شهداست. ۳٫ از شما خواهش می کنم که در شهادتم بىتابى نکرده و با روحیهاى بسیار عالى و اتکاء به ایمانتان به خدا، الگو و نمونهاى براى دیگران باشید. ۴٫ خداى اجرتان دهد که اگر صبر را پیشه خود سازید. ۵٫ شهادت نه این است که شما را نمىخواستم و مىخواستم از پیشتان بروم نه، من عشق جانسوز تر دارم و سعى مىکنم که عاشق واقعى او شوم چرا که خداوند امرکرده است، هر که عاشق من شود او را خواهم کشت و هر کس را من بکشم خون بهایش خودم هستم. ۶٫ بدانید که شهید همیشه زنده است، پس چیزى از دست نخواهید داد و براى من هرگز زارى نکنید. ۷٫ بعد از شهادتم برسر خانه پرچم سبزى بزنید و هر شب جمعه دعاى کمیل بخوانید و مرا دعا کنید که خداوند از گناهانم درگذرد. ۸٫ شما اى خواهرانم، با صبر و استقامت زینب گونه تان روح مرا شاد کنید. ۹٫ طول عمرى با عزت براى امام مان خواستارم و از شما مىخواهم که از خط امام خارج نشوید، که راه او حق است و حق همیشه پیروز است.
بیوگرافی شهید على اصغر اسماعیلى حیدری
فرازی از وصیت نامه شهید على اصغر اسماعیلى
مادرم خودت شاهد بودى که فرزندت لحظه اى آرام نمى گرفت و نمى توانست پیش شما آرام بگیرد چونکه عشق به خداوند او را به سوى جبهه هاى جنگ و میدانهاى نبرد مى کشید تا اینکه به آرزوى دیرینه اش یعنى شهادت برساند و اکنون که تو جاى فرزند خویش را خالى مى بینى احساس ناراحتى مکن خوشحال باش که فرداى قیامت پیش فاطمه زهرا(س) روسفید هستى.
بیوگرافی شهدا ، زندگینامه شهدای ایران,زندگینامه شهدا,بیوگرافی شهدا,وصیت نامه شهدا,سرداران جنگ ,جبهه ,شهادت
تاریختولد : ۱۳۴۶/۴/۱۲ تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۱
فرازی از وصیت نامه شهید اسماعیلی
۱٫ پروردگارا چنان کنمانند اهل یقین که از تو خائفند از تو خائف باشم.۲٫ بار خدایا تو را شکر بى پایان مى کنم که بر من منت نهادى تا بتوانم وظیفه خود یعنى جهاد را انجام دهم .۳٫ بار خدایا تو را حمد و سپاس بى کران مى کنم که به من لیاقت دادى تا بتوانم در راهت قدم بردارم و بر علیه کفر جهانى به مبارزه برخیزم .۴٫ سلام بر پدران و مادرانى که لباس رزم بر بدن پاک و مطهر جوانان خویش مى پوشانند و روانه جبهه هاى نور علیه ظلمت مى کنند . ۵٫ من بفرمان اسلام و قرآن کریم و بفرمان رهبر کبیر انقلاب امام خمینیبه سوى جبهه ها عزیمت نموده و براى نابودى دشمنان اسلام رفتم و هدفم شهادت نبوده بلکه هدفم پیروزى اسلام و برافراشته شدن پرچم لااله الا الله بر تمامى جهان و نابودىتمام ابر قدرتها بوده است و در آخر همراه با پیروزى شهادت را از خداوند خواهانم. ۶٫ اى امت حزب الله و همیشه در صحنه همیشه پیرو ولایت فقیه باشید و امام را تنها نگذارید . وقتى مى گوئیم امام را تنها نگذارید فقط و فقط منظورمان امام نیست بلکه یاران و اصحاب و انصار امام است . اصحاب و انصار همان روحانیت و همان مراجع تقلید و همان پیروان خط رهبر انقلاب هستند که اگر شما آنها را تنها بگذارید امام را تنها گذاشته اید . ۷٫ در پشت جبهه مواظب منافقین باشید و منافقین مى خواهند بین مردم و روحانیت جدایى بیندازند .و هدف اصلى آنها ریشه کن کردن اسلام است .۸٫ اى کسانیکه دنبال جنازه ام راه افتاده اید یا دنبال جنازه شهداى دیگر راه افتادید و فریاد زدید برادر شهیدم راهت ادامه دارد مواظب باشید اگر به این شعار خودتان عمل نکردید روز قیامت جواب شهدا را چه خواهید گفت ؟ ۹٫ راه شهید این است که هر توصیه اى کرده عمل کنید . ۱۰٫ شما بجاى اینکه صفهاى مادى و بى ارزش را طولانى کنید بروید و صفهاى معنوى یعنى صفهاى نماز جمعه را ، جماعات را طولانى کنید . ۱۱٫ در بسیج شرکت کنید و جبهه ها را خالى نگذارید و اى کسانیکه آرزو مى کردید و مى گفتید اى کاش ما در دوره امام حسین (ع) بودیم و امام را یارى مى کردیم هم اکنون بسوى جبهه ها حرکت کنید که حسین در کربلا منتظر است . ۱۲٫ این انتظار انشاءالله به سر خواهد آمد و به کربلا مى رویم و اگر من به شهادت رسیدم شما که به کربلا رفتید سلام مرا به امام حسین (ع) و حضرت على (ع) در نجف برسانید . ۱۳٫ مادر مهربانم تو آرزوها براى فرزندت داشتى ولى فرزند تو دیگربه این آرزوها فکر نمى کرد فرزند تو عاشق لقاى خدا بود . ۱۴٫ مادرم خودت شاهد بودى که فرزندت لحظه اى آرام نمى گرفت و نمى توانست پیش شما آرام بگیرد چونکه عشق به خداوند او را به سوى جبهه هاى جنگ و میدانهاى نبرد مى کشید تا اینکه به آرزوى دیرینه اش یعنى شهادت برساند و اکنون که تو جاى فرزند خویش را خالى مى بینى احساس ناراحتى مکن خوشحال باش که فرداى قیامت پیش فاطمه زهرا(س) روسفید هستى.۱۵٫ پدر عزیزم تشکر مى کنم که ازرفتن من به جبهه ممانعت نکردى ، حق بزرگى بر گردنم دارى امیدوارم که حلالم کنى و ازشهادتم هیچ ناراحت نباش چونکه من امانتى بودم در دست شما و امانت دوباره باید به دست صاحبش برگردد . و شما خوشحال باشید که امانت را با سرافرازى تحویل صاحبش دادید ۱۶٫ این توفیق نصیب همه کس نمى شود خیلى ازمردم جوان دارند ولى توفیق اینکه جوانانشان به جبهه بروند ندارند . پس خداوند را شکرکنید که چنین توفیق عظیمى نصیب شما شده است . ۱۷٫ پدرم مى دانم که انشاءالله به کربلا خواهید رفت و قبرشش گوشه امام حسین (ع) را زیارت خواهید کرد . سلام مرا هم به حسین (ع) برسانید . ۱۸٫ انشاء الله که خداوند به شما توفیق عنایت فرماید که بتوانید راه شهدا را ادامه دهید .تا فرداى قیامت مسئول نباشید. ۱۹٫ اى خواهرانم صبر را پیشه کنید و حجاب را همانطور که رعایت مى کردید ، رعایت کنید که حجاب شما کوبنده تر از خون من است . ۲۰٫ از دوستان و اقوام و خویشان هیچکس حق ندارد از شهادتم سوء استفاده بکند.
بیوگرافی و وصیت نامه شهید عباسعلی آقا
فرازی از وصیت نامه شهید عباسعلی آقا (آقائی فر)
ریاست محترم جمهور و دولت جمهوری اسلامی و سایر نیروهای رزمنده و انقلابی و سایر اعضای مجلس شورای اسلامی و همه وزراء را به یک صدا بودن و با عزمی راسخ برای زنده نگهداشتن آثار خون پاک شهیدان دعوت میکنم.
یوگرافی شهدا ، زندگینامه شهدای ایران,زندگینامه شهدا,بیوگرافی شهدا,وصیت نامه شهدا,سرداران جنگ ,جبهه ,شهادت
۱٫ همه شما را به پیروی از خاندان نبوت و امامت و یگانگی خداوند متعال و به صیر در مصائب سفارش میکنم. ۲٫ برای زندگی و امرار معاش با مهربانی و رئوفت از روی سنت های اسلامی و نبوی با هم رفتار کنید. ۳٫ همیشه به صراط مستقیم و نصرت و یاری کردن جمهوری اسلامی کوشا باشید. ۴٫ به پیروی از ولایت فقیه و قاطبه اولیاءالله و حز بالله و جندالله دعوت میکنم. ۵٫ ریاست محترم جمهور و دولت جمهوری اسلامی و سایر نیروهای رزمنده و انقلابی و سایر اعضای مجلس شورای اسلامی و همه وزراء را به یک صدا بودن و با عزمی راسخ برای زنده نگهداشتن آثار خون پاک شهیدان دعوت میکنم. ۶٫ هرکس بخواهد با این سفارشات مخالفت کند من با او بیزارم . ۷٫ آماده باشید که جمهوری اسلامی ان شاءالله به ترقی و تعالی برسد .
زندگینامه شهید حاج حسین بصیر
قائم مقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا
نام پدر: محمد حسن
تولد: ۱۳۳۲
محل تولد: فریدونکنار
تاریخ شهادت: ۲ اردیبهشت ۱۳۶۶
نحوه ی شهادت: اصابت خمپارهای به سنگر ایشان
محل دفن: گلزار شهدای فریدونکنار
خاطراتی از شهید حاج حسین بصیر
سال ۶۴ جهت آموزش غواصی به منطقه بهمن شیر رفته بودیم.
حاج بصیر که فرمانده گردان یا رسول(ص) بود، هنگام آموزش غواصی در فصل زمستان، خودش برای همدردی با ما، گاهی لباس غواصی می پوشید و داخل آب می رفت.
مهمتر اینکه، آن بزرگوار پس از اتمام آموزش، به محل تعویض لباس و استحمام می رفت و آنجا آب گرم درست می کرد؛ سپس آن را با دستان مبارک خود بر سر و تن ما می ریخت.
عملیات انجام شد. پس از اینکه خط را شکستیم، یک سنگر عراقی در سمت راست ما (همجوار با لشکر ۳۱ عاشورا) با پدافند قایق ها را تهدید می کرد. حاجی با یک آرپی چی، آن بعثی را از نابود کرد و جان بچه ها را نجات داد.
پس از اینکه کار ما غواص ها تمام شد، ماموریت گردان یا رسول(ص) هم به اتمام رسید.
حاجی احساس کرد که غواص ها به علت وجود آب در لباسشان سردشان شده است.
به همین دلیل، خودش چراغ قوه برداشت و به سنگرهای اجتماعی عراقی ها سرکشی کرد و لباس عراقی ها را برای ما آورد تا بپوشیم و سرما نخوریم. او می گفت: «لباس را بپوشید، فدای شما بشوم»
************
صبر و توکل در راه عقیده باعث حل خیلی از مشکلات و تحمل مصیبت هاست؛ ولی دیدن صحنه ای در عملیات کربلای یک هنوز در خاطرم باقی مانده است. با یکی از دوستانم، پیش حاج بصیر رسیدیم.
بر چهره اش تبسمی تلخ و تأثیر گذار ولی پرمعنا نقش بسته بود. پرسیدیم: حاجی این چیه؟
چشمان پر نفوذ و مظلومش بر پیکر سوخته شده ی داخل پتو افتاد و آرام زمزمه کرد « برادرم، اصغر!»
خدای من چه می شنیدم! انگار از شنیدن حقیقت طفره می رفتم دوباره پرسیدم: حاجی کیه!؟
این بار با صلابت بیشتری گفت: «اصغر ماست!»
و باز با لبخندی که بر لب داشت آرام شد … شاید احساس کرده بود اگر شهادت نصیب برادرش شده، چند ماه دیگر این همای سعادت بر دوش او هم بنشیند و به قافله ی سراسر نور شهدا بپیوندد.
************
قرار بود از هفت تپه به غرب کشور جهت انجام عملیات اعزام شویم.
ما جزو نیروهای گردان عاشورا از تیپ یکم لشکر ۲۵ کربلا بودیم.
حدود یک هفته قبل از شروع عملیات کربلای ۱۰ در منطقه ماووت عراق، گردانمان آماده حرکت بود.
آن شب، حاج بصیر به جمع گردانمان آمد و دقایقی را برای رزمنده ها سخنرانی کرد. او قبل از شروع سخنرانی، به لحنی عاشقانه و غریبانه زیارت امام حسین (ع) و اصحاب و اولادش را بر زبان جاری ساخت.
حالات عارفانه حاجی همه رزمنده های گردان را تحت تاثیر خود قرار داد؛ به طوری که اشک از چشمانشان جاری شد.
انگار که حاجی آخرین کلام و وداع خودش را با همسنگرانش نجوا کرد. گوئی که جان در قالب تن خستهاش برای پرواز بیقراری میکرد.
حاجی بالاخره در همان عملیات شهید شد. او پس از سال ها مجاهدت و مبارزه شجاعانه مزد این تلاش و مبارزه را دریافت نمود.
************
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا، خدایی که به ما جان داد، حیات بخشید و ما را به وجود آورد.
شکر میکنم در این مقطع زمانی، فردی هستم که گر چه شاید گناهکار باشم ولی در جایی هستم که رزمندگان عزیزمان در این مکان مقدس حضور دارند. شهدایمان هم در اینجا حضور داشتهاند. ما در کنار رزمندگان عزیز هستیم و من خودم را قطرهای می دانم از دریای بیکران رزمندگان.
خود را رزمنده به حساب نمی آورم؛ چرا؟ برای اینکه جرأت ندارم که بگویم یک رزمنده هستم…
خطاب به همسرم:
شمایی که در مدت زندگی با سختی و راحتی ساختید، با مشکلات، خنده و گریه هایمان همراه بودید و من افتخار می کنم همسری مثل شما دارم.
امیدوارم به لطف خداوند که فردای قیامت پیش حضرت زهرا (س) شما را روسفید ببینم … امیدوارم که دعای خیر این حقیر بدرقه راه شما و دیگر عزیزانی باشد که همسرانشان را در راه خدا به جبهه فرستاده و می فرستند.
من زبانم قاصر از بیان فداکاری و گذشت شماست.
********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج
بیوگرافی شهید حاج عباس محمد ورامینی
وصیت نامه و زندگینامه سردار شهید حاج عباس محمد ورامینی( قائم مقام لشگر ۲۷ محمد رسول الله )
میقات او لشگر محمد رسول الله (ص) بود و تار و پود احرامش تقوا و تزکیه . هروله اش در خاکریزهای عشق جان می گرفت . آنگاه که محرم شد ، عشق با شیرین ترین لهجه ها با او همکلام شد . طواف کعبه اش ، اوج پرواز دلدادگی بود . طواف را با پای ارادت در هفت شهر عشق به جا آورد و نماز طوافش در قیام و قعود اقاقیا به سرخی نشست . شعله ور در عرفان عرفات (( لا اعبدما تعبدون )) را با صدای رسا برای برائت از مشرکان ادا کرد . در شبانگاه مشعر ، زمزمه وجه الهی بر روح منتظرش باریدن گرفت . در سرزمین ایمان و تمنا ، جواز رهایی یافتی که منایت کربلا بود . تو از حج مقبول ، پای در جهاد مشکور نهادی و پاداش جاودان و گوارا یافتی و مصداق ، روش (( عند ربهم یرزقون )) شدی.در این جا شایسته آن دیدم که به زندگی حاج عباس ورامینی از زبان مادرش بپردازم . چرا که کلام مادر از سر اخلاص ناب است و تاثیر و جذابیتی جادویی دارد :(( شبی خواب دیدم که در بیابانی ساکت و پر رمز و راز هستم . در مقابلم تپه ای پر از مروارید زیبا و درخشنده بود . مردی روحانی و نورانی در کنار تپه قدم می زد . عمامه ای سفید بر سر داشت وقتی نزدیک تپه شدم ، آن مرد نورانی ، یکی از مرواریدها را نشانم داد و گفت که این مروارید از آن توست . مروارید را برداشتم . مروارید درخشندگی عجیبی داشت . خوابم را برای کسی تعریف کردم و او تعبیرش این بودکه خداوند به تو فرزندی می دهد که نمونه است . بدنبال این خواب ، خداوند به من فرزندی عطا فرمود که زیبا و دوست داشتنی بود . (( عباس )) ظهر۵بهمن ماه ۱۳۳۳ چشم به جهان گشود . من و پدرش تمام سعی و تلاشمان این بود که در تربیت عباس ، از هیچ کوشش فرو گذار نباشیم . او از کودکی شاد و با نشاط بود . دوره ابتدایی را در مدرسه (( جعفری )) در پاچنار گذرانید . دوره متوسطه و دبیرستان را در مدرسه (( علمیه )) سپری کرد . عباس بچه ای مذهبی ، فعال و زرنگ بود . از نوجوانی ، وقتی که محرم می شد ، دوستان و همسالانش را در محل جمع می کرد و هیات تشکیل می داد و به سینه زنی و زنجیر زنی می پرداختند . ده روز اول محرم در خانه پیدایش نمی شد . عاشق سید الشهدا (ع)بود . در محل ، به او عباس علمدار می گفتند . دوران تحصیل دانشگاه عباس پس از گرفتن مدرک دیپلم به سربازی رفت . به رغم میل باطنی وارد ارتش شد ، چرا که اصلاً دوست نداشت به رژیم شاه خدمت کند . از این رو خاطرش افسرده بود . پس از گذرانیدن دوره سربازی ، در کنکور شرکت کرد و در دانشگاه ، رشته ((تربیتی کودک )) پذیرفته شد . به رشته اش علاقه داشت. همزمان با تحصیل به پرورشگاهها می رفت و همچون یک پدر مهربان به کودکان بی سر پرست خدمت می کرد . بیشتر شبها در پرورشگاه بیدار می ماند و با مهربانی به تر و خشک کردن بچه ها می پرداخت .دوران انقلاب همزمان با اوج گیری انقلاب ، با شور و اشتیاق زاید الوصف در راهپیماییها شرکت می کرد آن روزهایی که قرار بود حضرت امام خمینی (ره) از پاریس تشریف آورد . عباس سراسر شب در سرمای زمستان ، در بهشت زهرا ، با چند نفر از دوستانش ، برای حفظ جان امام ماند . روز ورود حضرت امام به ایران ، در بهشت زهرا به حفاظت مشغول بود .لانه جاسوسی در ۱۳ آبان ماه ۱۳۵۸ که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام سفارت امریکا را تسخیر کردند ، عباس اولین کسی بود که وارد لانه جاسوسی شد . یک سال در آنجا فعالیت کرد . در همان لانه با یک دختر مسلمان و متعهد آشنا شد و ازدواج کرد و روز مبعث حضرت رسول اکرم (ص) خدمت حضرت امام رفتند و خطبهعقدشان را ایشان خواندند . زندگی خیلی ساده ای را با هم شروع کردند . همسرش نیز زینب وار همواره در کنار او ، در خدمت انقلاب و مردم مسلمان بود فعالیت در سپاه و جبهه پس از تحویل گروگانها عباس به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در مرکز آموزش سپاه منطقه ۱۰ به فعالیت پرداخت . شبانه روز در سپاه کار می کرد . در دستگیری منافقین تلاش جدی داشت . چند بار منافقین می خواستند او را ترور کنند .جنگ تحمیلی که شروع شد ، مشتاقانه به جبهه شتافت . در عملیات ((بیت المقدس )) فرمانده یکی از گردانهای تیپ حضرت رسول (ص) بود .در آن عملیات از ناحیه صورت مجروح شد مدتی در بیمارستان (( بهارلو )) بستری بود .کمی که حالش بهتر شد ، دوباره راهی جبهه گردید . در سال ۱۳۶۲ از طرف سپاه نامش برای زیارت حج در آمد . عباس برای تبلیغ انقلاب اسلامی ، به حج رفت و در آن جا فعالیتهای سیاسی داشت . از حج که باز گشت، گفتم : عباس ! خوش به حالت که رفتی و خانه خدا را زیارت کردی )) گفت : (( خیلی دلم می خواهدملاقات و زیارت خدا نصیبم شود .)) سردار بزرگوار حاج همت ، درباره تاثیر شگرف زیارت خانه خدا بر عباس می گوید : از مکه که برگشت ، در یک دنیای دیگر سیر می کرد . تو خودش نبود . گوشه ای خلوت می کردو به نماز شب می ایستاد و به راز و نیاز مشغول می شد. گریه هایش در نماز شب عارفانه بود . در تنهایی به درگاه خدا استغاثه می کرد . در اوج ناراحتی امکان نداشت یک ذره اخم و عصبانیت در وجود این انسان الهی راه پیدا کند . همیشه تبسمی نمکین بر لب بود .
وصیت نامه سردار شهید حاج عباس (محمد) ورامینی ( قائم مقام لشگر ۲۷ محمد رسول الله )
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایقتم به و ذالک هو الفوز العظیم .
خدا جان و مال اهل ایمان را به بهشت خریداری کرده آنها در راه خدا جهاد میکنند که دشمنان دین را بکشند یا خود کشته شوند این وعده قطعی است بر خدا و عهدی است که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده است و از خدا باوفاتر به عهد کیست ؟
ای اهل ایمان شما بخود در این معامله ( خریداری بهشت ابد به جان و مال ) بشارت دهید که این معاهده با خدا به حقیقت سعادت و پیروزی بزرگی است .با درود و سلام بر تمام شهدا و با درود و سلام به امام امت این تبلور اسلام راستین و این نور خدا و این کوبنده بر فرق مستکبرین جهان و این سلاله پاک حسین ( ع ) و این یاور مستضعفین جهان و این عاشق خدا و این مرد گریان نیمه شب و این جانشین امام زمان ( ع ) و این فقیه عادل زمان و این رهبر قلبهای مومن و همچنین با درود و سلام به امت شهیدپرور امتی که بهارین تعبیر را در مورد این مردم امام عزیزمان فرموده است که این ملت الهی شده است و من این مسئله را با گوشت و پوست بدنم حس کرده ام و آنرا در جبهه های جنگ مشاهده نموده ام من بوی دست آن پیرمرد یا پیرزنی که نان تهیه کرده و برای ما به جبهه ها می فرستد به مشامم رسیده است من چهره آفتاب سوخته آن مرد روستایی و یا آن جوان روستایی که فقط به ندای حسین گونه امام لبیک گفته است را دیده ام من عشق به شهادت جوانان پاک حزب الله را در اینجا دیده ام و خیلی نمونه های دیگری که هر کدام گویای حضور مردم در تمام صحنه های نبرد حق علیه باطل میباشد من با آن گفته امام عزیزمان که میگوید در جبهه ها حتی یک نفر هم پیدا نمی شود که از خانواده این مستکبرین باشد کاملا مانوس می باشم و این اصل معنی امامت و امت که هر دو کامل در نتیجه می بینم که انقلاب با شتابی سرسام آور به پیش میرود انشاالله تمام کاخهای ظلم را در هم خواهد کوبید و باعث نجات تمام مستعفین جهان خواهد شد و از همه مهمتر زمینه آماده میشود برای ظهور امام زمان(ع) و نکته بسیار ظریفی که در اینجا مشهود است ارتباط قوی بین امام و امت میباشد که به فضل الهی این دو هم جهت حرکت میکنند و تا این همسویی برقرار است ما پیروزیم اگر چه در بعضی از موارد شکست بخوریم که این شکست خود نز پیروزی عظیمی میباشد و اما نظر من در مورد هر دوی اینها این است مه امام چون آن ارتباط اخلاصی خود را با خدا برقرار کرده است و نمود آن همان گریه های شبانه امام میباشد راه خود را پیدا کرده و در صراط مستقیم حرکت خود را ادامه میدهد و این طرف که امت قرار دارد تا وقتی که قدر این نعمت الهی را بدانند و شکرگزاری کنند صددرصد خدا این نعمت را از او نخواهد گرفت مگر اینکه نعمتی از آن بالاتر به او بدهد و باز من نمود عینی این مسئله را در جبهه های جنگ مشاهده کرده ام و آن فریادهای پرخروش و مستضعفترین مردم این جهان است که در حال حاضر تبلور آن در ایران و آنهم در جبهه ها است که فریاد می زنند خدایا خدایا ترا به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه بر عمر او بیفزا.
باری تا این پیوند عمیق بین امام و امت وجود دارد شکست محال است ولی پیروزی روزبه روز روشن تر می باشد و امام تمام اینها حول یک محور و برای یک محور دور میزند و آن خداست و آن نیز عشق به لقاء است که هر کس به اندازه برای این مطلب سهم میگذارد و یکی مال و ثروت یکی زن و بچه و یکی بهترین چیز خود آنهم نه یک بار بلکه حاضر است صد بار برای رسیدن به لقاءالله عطا نماید و آن جان ناقابل خودش میباشد تا بدینوسیله خونی که از هابیل تا حسین ( ع ) و از حسین تا کربلای ایران بر زمین ریخته شده است تداوم دهد و در این ارتباط آیندگان نیز راهشان و خطشان روشن میباشد. یعنی اینکه این خط سرخ باید همچنان ادامه پیدا کند تا ظهور امام زمان ( ع ) که خط مبارزاتی ما روشن است و آن این است که مبارزه آنقدر ادامه دارد تا دیگر کسی روی زمین نباشد که لااله الاالله نگوید. و اما برگردم به وضع موجود خودم که قرار است فردا شب عملیاتی عظیم که میرود تا سرنوشت نبرد یکسال و نیمه جبهه حق علیه کفر را معین نماید و به اعتقاد من این نبرد درست شبیه به حالت روز ۲۲ بهمن در ایران میباشد که این نبرد ۲۲ بهمن برای جهان میباشد و در واقع صدور انقلاب ایران به تمام جهان و آغاز اولین گام جهانی برای ظهور امام زمانمان میباشد.
نامه شهید به خانواده
خودمادرم این را بدان که تجلی زحمت تو من هستم پس این زحمتهای تو بود که مرا نیز از خود بیخود کرد. مادر من هیچگاه سختیهای زندگی تو را فراموش نمیکنم مادر من فراموش نمی کنم گردن دردهایی را که در اثر کار دوختن به آن مبتلا شدی شاید یکی از کسانی که همیشه دلش به خاطر تو میتپید و چه بسا شبها به خاطر رنجهای تو اشک میریخت من بودم. مادر من به جبهه میروم تا شاید خدا مرا ببخشد آنقدر باید در آفتابهای سوزان در زیر رگبار مسلسلهای کفار بدوم تا آن گوشتهایی را که از غفلت بر بردنم روئیده آب شود. در این لحظه به این فکر میکنم که اگر قرار باشد برای پیوستن به ابدیت در بستری ساده و آرام جان بدهیم چقدر دردآور می باشد چرا در مواقعی که میتوانستم شهادت را نصیب خود کنم نفس بر من غلبه کرده و این نعمت متعالی را از من ربوده است و باز میبینیم هنوز به آن اخلاص که باید نرسیده بودم تا لیاقت آن را پیدا کنم که خدا بزرگترین نعمتها یعنی شهادت را نصیبم نماید بعد در برابر خدا شرمنده میشوم و قبول می کنم که شهادت لیاقت می خواهد و به خاطر همین همیشه مانند انسان های سرگردان به این طرف و آن طرف میزدم، تا شاید بتوانم به آن اخلاص که میخواهم برسم [امروز] فقط یک آرزو در وجودم موج میزند و آن عشق به شهادت است. … ای پدر و مادر ای برادر، ای خواهر و دوستان عزیز یک وصیت دارم و آن عاشق مردم بودن است و از این طریق به خدا میتوان رسید نامه شهید به فرزند کوچکش
… خدمت میثم کوچولو سلام عرض می کنم و از خدا می خواهم که تو یادگارم را در زیر سایه خود حفظ نماید و خود نگهدار تو باشد. میثم جان! بابا رفت به صحرای کربلای ایران، خوزستان داغ، تا شاید درد حسین (ع) را با تمام گوشت و پوست خود حس نماید. بابا رفت تا شاید بوی خون حسین (ع) به مشامش برسد، بابا رفت تا شاید بتواند بر رگ بریده حسین (ع) بوسه بزند، بابا رفت تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا را برای تمام دلهایی که هوای کربلا دارند باز کند، بابا رفت … شاید دیگر برود و پهلوی تو نباشد اما این را بدان که همهچیز ناپایدار است چه برای تو و چه برای من تنها چیزی که باقی میماند و قابل اتکاست خداست میثم جان! سال گذشته در چنین روزی ساعت چهار صبح به دنیا آمدی یکسال از عمرت گذشت چه بسا در چنین روزی که روز به دنیا آمدن تو است بابا پهلویت نباشد اما هیچ عیبی ندارد خدای بابا تو را دوست دارد. پس ناراحت نباش و همیشه به خدا فکرکن تا دلت آرام باشد. پس بابا رفت خداحافظ.
ورامینی ۱۴/۲/۱۳۶۱وان رسید
چگونگی شهادت شهید ورامینی پس از بازگشت از مکه عازم جبهه شد و پس از مدتی کوتاه ، در عملیات (( والفجر ۴ )) در پنجوین براثر اصابت ترکش خمپاره ، نیمه شب دوشنبه ۲۸ آبان ماه ۱۳۶۲ به آرزوی دیرین خود رسید و شهد شهادت نوشید .
********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج
وصیت نامه شهید قدرت الله هرمز نصیری + بیوگرافی
فرازی از وصیت نامه شهید قدرت الله هرمز نصیری
شما را به خدا قسم حــــــراست از خون شهیدان مظلوم که براى حفظ اسلام و این مملکت اسلامى جان دادند و این معلولین که بخاطر انقلاب اسلامى دچار نقص عضو گردیدهاند فراموش ننمائید که بار مسئولیت آنها بر دوش شما است و فرداى قیامت باید پاسخ گو باشید.
بیوگرافی شهدا زندگینامه شهدا,, بیوگرافی, شهدا, زندگینامه, شهدا, بیوگرافی, و, زندگینامه
تاریختولد : ۱۳۲۹/۹/۱۵ تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱/۳۰
فرازی از وصیت نامه شهید هرمز نصیری
۱٫ آنچه مسلم است دنیا محل و منزل ابدى نیست و خواه و ناخواه بشر باید از این جهان به جهان دیگر برود . ۲٫ بحکم آیه « کل نفس ذائقه الموت » یعنى همه نفس ها چشنده مرگ هستند و از نظر قرآن و اخبار بهترین مرگ ها شهادت در راه خداست. ۳٫ این جانب قدرت الله نصیرى که با میل و افتخار بسوى جبهه هاى نبرد حق علیه باطل عازم گشته ام خدا را شکر مىکنم که چنین توفیقى را نصیبم گردانید. ۴٫ از محضر پدر بزرگوارم و همچنین مادر عزیزم طلب عفو و بخشش دارم و در سنگر جهاد شب ها برایشان دعا مى کنم و از پدر عزیزم تشکر دارم که با روزى حلال مرا تربیت اسلامى نمـــــود. ۵٫ از مادر مهربانم تشکر مى نمایم که به من آموخته است حسین وار پا در میدان مبارزه با کفر گذارم. ۶٫ از برادران عزیزم خواهش دارم اگر شهادت نصیبم گردید سنگر مرا خالى نگذارید و راه مرا ادامه دهید. ۷٫ از خواهرانم مى خـواهم که زینب وار پیام رسان خون شهدا باشند و برادر خود را حلال کنند. ۸٫ همسر عزیز و شریک زندگیم، تربیت کننده فرزندانم ! امیدوارم در پنــــاه امام زمان زندگى با عزت و سالم در دنیا و آخرت داشته باشید. ۹٫ امیـــــدوارم فرزندانم راهم را ادامه دهند که راه مان راه خدا و پیغمبر و امامان و رهبر مان خمینى بت شکن است. ۱۰٫ در تحصیل عـــــلم بکوشید و در انجام فریضه نماز و عبادات سعى کافى نمائید ۱۱٫ مجلس عزادارى من را به مجلس سوگوارى سالار شهیــــدان امام حسین مبدل کنید و رفتارتان طورى نباشد که دشمن شاد گردد. ۱۲٫ شما را به خدا قسم حــــــراست از خون شهیدان مظلوم که براى حفظ اسلام و این مملکت اسلامى جان دادند و این معلولین که بخاطر انقلاب اسلامى دچار نقص عضو گردیدهاند فراموش ننمائید که بار مسئولیت آنها بر دوش شما است و فرداى قیامت باید پاسخ گو باشید.
********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج
عکس و بیوگرافی شهید علی اکبر مقیمی
زندگینامه شهید علی اکبر مقیمی
فرازی از وصیت نامه شهید علی اکبر مقیمی
خواست خداوندى این است که بالاخره مسلمانان و مستضعفان جهان حاکم شوند . پس چرا ما مسلمانان دست روى دست بگذاریم تا این جنایتکار ان سرنوشت بیش از یک میلیارد مسلمان دنیا را تعیین کنند بپاخیزید و مبارزه را شروع کنید که وعده الهى حتمى است .
بیوگرافی شهدا ، زندگینامه شهدای ایران,زندگینامه شهدا,بیوگرافی شهدا,وصیت نامه شهدا,سرداران جنگ ,جبهه ,شهادت
تاریختولد : ۱۳۴۰/۱/۱ تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۱۲/۱۲
۱٫ پس از حمد و ثناى پروردگار و طول عمر امام عزیزمان امام خمینى روحى فدا و پیروزى رزمندگان اسلام بر کفر صدامى و جنایتکاران شرق و غرب هم اکنون این توفیق از طرف خداوند سبحان به این حقیر رسیده است که در جبهه هاى نبرد حق علیه ظلمت حضور یابم تا به وظیفه خود یعنى حراست از اسلام و یارى آن بکوشم. ۲٫ از خداوند این توفیق را مى خواهم گناهان مرا بیامرزد و ما را از خواهان و مقبولان درگاه خودش قرار دهد و ما را به هدفى که رسیدن به معبود خود است برساند. انشاءالله . ۳٫ جنایت کاران شرق و غرب خیال کرده اند که با شهادت بهترین عزیزانمان، مردم مبارز ایران و مسلمانان جهان دست از مبارزه برمى دارند و مبارزه با کفر را به پایان مى رسانند. هر گزبه این آرزو دست نخواهند یافت. ۴٫ ملت مسلمان ایران به ارزش ها پایدار باشند تا موقعی که ظلم و جور در دنیا روا است مبارزه کنند و مستضعفین جهان را از چنگال آنان برهانند. ۵٫ خواست خداوندى این است که بالاخره مسلمانان و مستضعفان جهان حاکم شوند . پس چرا ما مسلمانان دست روى دست بگذاریم تا این جنایتکار ان سرنوشت بیش از یک میلیارد مسلمان دنیا را تعیین کنند بپاخیزید و مبارزه را شروع کنید که وعده الهى حتمى است . ۶٫ پدر و مادر عزیزم امیدوارم خداوند به شما اجرى عظیم عطا نماید زیرا شما بودید که مرا از هرگونه خطا و بدى رهانیدید و مرا طورى بوجود آورید که بتوانید در جامعه سر بلند باشید. ۷٫ همسرم از شما مى خواهم صبر را هم چون زینب کبرى پیشه خود سازید زیرا صبر خودش یک جهاد با نفس است و از شما مى خواهم از فرزندانم سعید و وحید خوب نگهدارى کنید و به آنها بگویید که پدرت در راه خدا جهاد کرد و به شهادت رسید و او را هرچه بیشتر به دین اسلام تشویق کن. ۸٫ برادران عزیزم و اى هم سنگرانم از شما مى خواهم بعد از من ادامه دهنده راهم باشید و اسلحه اى که از دستم افتاد شما بردارید. ۹٫ از مردم شهید پرور مى خواهم یک پارچگى و وحدت خود را حفظ کنند.۱۰٫ از شما مى خواهم سنگر مسجد و نماز جمعه را خالى نکنید. ۱۱٫ همیشه در خط روحانیت باشید که روحانیت بودند که مارا ازمنجلاب بدى ها و رذالت ها رها کردند .
********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج